عشق بین ما پارت 20
سلامم بالاخره من بعد 4 یا 5 ماه برگشتم ببخشید چند وقت نبودم بخاطر امتحانا ولی الان برگشتم . بریم برای پارت 20 :)
سلامم بالاخره من بعد 4 یا 5 ماه برگشتم ببخشید چند وقت نبودم بخاطر امتحانا ولی الان برگشتم . بریم برای پارت 20 :)
سلام بچه ها میدونم که خیلی خیلی میگذره از اخرین بار که پارت دادم ولی ببخشید الانم دیگه داره تابستون میشه و اینا دیگه هستم میدم حتما سریعتر پارت ببخشید که نبودم واقعا ببخشید حالا بگذریم برین بعد مدت ها سراغ رمان🥲🌚
سلام بچه ها واقعا ببخشید ببخشید من یه چند ماهی نبودم ولی الان اومدم ممکنه دوباره غیبم بزنه اما سعی می کنم پارت بعدی رو زود بدم اما قول نمیدم بازم ببخشید...
برید ادامه مطلب
سلام بچه ها ببخشید چند وقت نبودم سرم شلوغ بود ولی دیگه سعی میکنم زود تر پارت بدم برید ادامه مطلب رو بخوانید
سلام بچه ها برید رمان بخونید
اسم اون پسری که من رو به خانه اش برد آدرین بود
پدر آدرین جنگجو بود و شکارچی بود زمانی که داستان زندگیم رو تعریف کردم پدرش گفت بیا دنبالم منم رفتم و گفت اگر میخواهی انتقام بگیری من شکار رو بهت یاد میدم
منم که واقعا دلم میخواست انتقام بگیرم
گفتم بله و بهم جنگ رو آموخت
من بزرگ شدم و با آدرین ازدواج کردم و یک
دختر خیلی زیبا به به دنیا چشم باز کرد
خوب بچه ها امیدوارم که خوشتون اومده باشه
تا پارت بعد
بای بای
سلام بچه ها من مرینت هستم و در یک خانواده ی ثروتمند زندگی میکنم اما یک روز یک آدم پلید اومد و پدر و مادرم رو کشت ومن هم انداخت بیرون و مال و اموالم رو بالا کشید من رو یک پسر دقیقا هم سنو سال خودم بود رفت مادر و پدرشو صدا زد اونا اومدن و من رو به خونشون بردم گفتن اگر میخوای این جا زندگی کنی باید با پسر من ازدواج کنی من هم گفتم باشه
امید وارم خوشتون اومده باشه
تا رمان بعدی
بای بای
سلام برید رمان بخونید
مرینت : رنگ مورد علاقه ت چیه
آدرین :(تو دلش) یا خدا تا حالا بهش فکر نکردم
ام رنگ لباس شما
قرارشون تمام شد
رفتن گرفتن خوابیدن و فردا صبح یه اتفاقی افتاده بود
اول لایک کنید بعد میگم
سلام بچه ها اومدیم با پارت 3 زندگی یک عاشق
مرینت:باورم نمیشد این اتفاق بیفته و خیلی خوشحال بودم
آدرین:خوب الان بهش زنگ بزنم نه الان میگه من پسر خیلی بدی هستم وای چیکار کنم
پدر آدرین: آدرین کجا بودی هیچی بابا خستم ولم کن گفت😤باشه ولت میکنم
اما پدر آدرین چون به آدرین مطمئن نبود
تعقیبش کرد و دید داره باخودش حرف میزنه
گفت : سیگارو ولش کن فکر کنم موادی چیزی میزنه
یا ابوالفضل 😂😂
اما آدرین داشت برای صحبت کردن با مرینت تمرین میکرد
و قرار گذاشتن😯😯😯😯
تو قرار مرین شبیه بوقلمون شده بود با آرایشش
آدرین با کت شلوار اومده بود ولی دقیقاً
شبیه جوجه افتاده بود توش🤣🤣
خوب بچه ها امیدوارم خوشتون بیاد تا پارت بعد
بای بای😘😘😘
سلام بچه ها لطفاً حمایت کنید لایک نکنید برید هم لایک کنید هم کامنت بذارید ممنون اگه لایک میکنی و کامنت میزاری خوب دیگه سرتون و درد نمیارم برید رمانتونو بخونید😂😂👇👇👇
سلام بچه ها ببخشید دیروز پارت ندادم مهمون داشتیم الان رفتن بچه ها میخواستم بگم که ممکنه منحرفیش کنم خوب دیگه بریم رمانتونو بخونید
چند هفته بعد
از زبان من:از جریان اون پسره به بعد آدرین وقتی با مرینت میرفت بیرون نمیداشت کسی حتی نگاش کنه یه شب گابریل میخواست بره سفر کاری که ۲ روز هم باید میرفت یعنی مرینت و آدرین تو خونه تنها می موندن
گ:بچه ها من باید ۲روز به یه سفر کاری برم
م:چییییییی
آ:هورااااااااااااااا
گ:اما هنوز حواسم به آدرین هست
م:نههههه عمو گابریل لطفاً نرید منو با آدرین تنها نذارید😭
آ:خوب مرسی بابا سخنرانیت تموم شد اگه تموم شد برو مسافرت دیگه
گ:آدرینننن اگه برگشتم با مرینت کاری کرده باشی من میدونم با تو
آ:نه من کاری انجام نمیدم😈😈😈
م: خدافظ عمو گابریل
آ: خدافظ بابا
گ: خدافظ بچه ها
م:آدرین ترو خدا کاری نکن حداقل قبل از ازدواج
آ:حالا ببینم چی میشه فعلا که صبح تو خونه هم که صبحونه نداریم میای بریم بیرون
م:باشه
آ:مرینت لباست زیاد لختی نباشه زیادم آرایش نکن
م:نه نگران نباش
از زبان من:رفتن صبحونه خوردن بعد رفتن شهربازی بعد از شهربازی رفتن ناهار خوردن بازم تو بیرون بعدم رفتن گردش بعدشم رفتن سینما و بعدشم رفتن باغ وحش بعدشم رفتن شام خوردن و کلی خوش گذرونی کردن بعدش هم اگه خدا بخواد اومدن خونه😂😂
آ:شب شده دیگه برم بخوابیم 😈😈
م:آدرینننننن
آ:حالا سعی میکنم کاری نکنم
در ذهن کثیف آدرین😂:من کاری نمیکنم چون مرینت بهم اعتماد داره عذیتش نمیکنم(مرینت اصلا هم بهت اعتماد نداره😂😂)ولی بعد از چند هفته بابام رفته مسافرت باید ی کاری بکنم کلی منتظر موندم ولی نه اونجوری دیگه مرینت هیچ وقت بهم اعتماد نمیکنه من خودم رو کنترل میکنم در عوض سعی میکنم از دواج رو جلو بندازم
م:آدرین لطفاً بگو که کاری نمیکنی خواهش میکنم
آ:نه مرینت من تصمیم خودم رو گرفتم گفتی بعد ازدواج پس منم ازدواج رو تا حدی که میتونم جلو میندازم
م:اممممم اینجوری بهتره
آ:آره حداقل میذاری بوست کنم
م:اینو که آره
از زبان من:آدرین جلو مییره و لبای مرینت رو میبوسه و میخوره مرینت هم همراهیش می کنه بعد چند دقیقه از هم جدا میشن و میخوابن
از زبان مرینت:صبح پاشدم دیدم تو بغل آدرینم
م:آدرین آدرین بیدار شو
آ:سلام صبح بخیر
م:صبح بخیر دیشب تو خواب بغلم کرده بودی
آ:امممم ببخشید
یک روز بعد
م:آدرین پاشو پاشو عمو گابریل اومدهههههههه
آ:واقعا
م:آرهههههههههههههه
گ:سلام بچه ها دلم واستون تنگ شده بود
م:منم همینطور عمو گابریل
آ:منم همینطور بابا
گ:مرینت بیا اینجا ببینم آدرین که کاری نکرد
م:نه
گ:وایسا ببینم تحدیدت نکرده باشه که نگی بزار رو گردنت رو نگاه کنم نه خدارو شکر کبود نیست
خوب بچه ها این پارتم تموم شد تا پارت بعد بای